يک قطره دريا
عشقبازان به قدوم تو سر انداختهاند
سر ناقابل خود در گذر انداختهاند
شام را تا به سحرگاه به خلوتگه انس
نقش روي تو به چشمان تر انداختهاند
خيل حلاجوشان جان عزيز از پي وصل
به انا الحق زدني در خطر انداختهاند
بينوايان، به طريقي پي ديدار رخت
دل صد پاره خود در سفر انداختهاند
ره نبردند به يک قطره ز درياي وجود
سر تسليم به دست قدر انداختهاند
آب زمزم زدهايم از کف ساقي، درياب
حال ما را که به ما هم نظر انداختهاند
دوش گفتند ملائک به من خسته: امير!
نغزگويان به مصافت سپر انداختهاند
امير عاملي
+ نوشته شده در شنبه هشتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 1:33 توسط حسان
|